محل تبلیغات شما

عشق در بایگانی قسمت 4 .  رمان هزاررمان رایگان 


  قسمت چهارم. هی دباغ

 

 

خواست چيزي بگه كه در باز شد

و رئيس به همراه منشي و يه اقاي ديگه وارد شدن

منشي – شما اينجا چيكار مي كنيد مگه قرار نبود بيرون منتظر باشيد

دادگر – ما هم منتظر مونديم همين الان كه ديديم جناب رئيس امدن ما هم امديم تو

منشي چيزي نگفت و بعد از گرفتن چندتا امضا و نگاههاي خصمانه به ما از اتاق خارج شد

قيافه منشي شبيه كسايي بود كه حسابي سر كار گذاشته شده باشن

نمي دونم دادگر چيكار كرده بود كه حسابي تو پر منشي خورده بود

بعد از يه سلام كه اونم فقط دادگر كرد پروند ها و زونكها رو ديد و جاهاي لازمو امضا كرد

اولين باري بود كه رئيس شركتو مي ديدم

حدودا 40 ساله و قد بلند ، سبزه رو همونطور بهش خيره بودم كه نگاش به نگام گره خورد وبعد از چند لحظه بهم پوزخند زد

 

كمي ناراحت شدم حقم داشت بهم بخنده با اون عينك و اون سبيلا اگه نمي خنديد به خل بودنش شك مي كردم

يعد از 0 1دقيقه از اتاق زديم بيرون

دادگر- خوب فلشو بده به من

- چي؟

دادگر- فلشو مي گم مگه اطلاعاتو تو اون نريختي

- واي خداي من انقدر هول كرده بودم كه گذاشتم لب پنجره

دادگر- واي واي دباغ

- حالا چيكار كنيم

دادگر- با من بيا

سريع خودشو به پشت ساختمون رسوند دوتاييمون تو این گرما حسابي عرق كرده بوديم ساختمونو براندازي كرد

دادگر- این پنجره است

زونكنا رو روي زمين گذاشت و سعي كرد خودشو به پنجر برسونه

دادگر- نه نميشه جاي پا هم نيست فاصله پنجره تا زمين هم خيلي زياده

اطرفشو نگاهي كرد

-دنبال چي هستي

دادگر- يه چيز كه بشه از روش رفت بالا

منم نگاهي كردم نه نبود كه نبود

دادگر- اخه دباغ چرا حواستو جمع نمي كني مي دوني اگه فلشو پيدا كنن بد بخت مي شيم .تازه متوجه دستكاريه دوربين هم ميشن واول از همه به ما شك مي كنن

-به ما چه. چرا ما؟

دادگر- واقعا عقل كلي. ما الان اونجا بوديم قبل از اينكه بيان

- خوب چيكار كنيم

كمي فكر كرد در حال خاروند پشت كلش

دادگر- يه كار بگم مي توني انجام بدي

- چه كار؟

دادگر- فقط تو روخدا مواظب باش .باشه

- باشه

دادگر- من قلاب مي گيرم تو برو بالا

-واي نگو نه نه

دادگر- دباغ تنها راه همينه

-نه اصلا من نمي تونم

دادگر- كاري نداره كه فلش هم كه دم پنجره است.خواهش مي كنم

-اخه این اطلاعات به چه دردت مي خوره من نمي فهمم.من نمي خوام كارمو از دست بدم مي فهمي

دادگر- همين يه بار. باشه قول مي دم مشكلي پيش نياد

بهش نگاه كردم لابد لازم داره كه انقدر التماس مي كنه

- باشه فقط محكم بگيريا

دادگر قلاب گرفت

خواستم پامو بذارم كه ديدم كفش پامه و دوباره پامو رو زمين گذاشتم

-بين با كفش برم رو دستت اشكال نداره؟

دادگر- واي نه برو. راحت باش فقط اونو براي من بيار

دستامو به شونه هاش تكيه دادم و پای راستمو گذاشتم تو قلاب دستاش .

خواستم خودمو بكشم بالا كه چهره به چهره شديم به چشاي مشكيش خيره شدم

نفسشو داد بيرون و اروم سرشو تكون داد

دادگر- افرين دختر خوب. اصلا نترس برو بالا

اب دهنمو قورت دادم و خودمو كشيدم بالا اروم سرمو بردم بالا رئيس با يكي ديگه تو دفترش بود رئيس كه رو صندليش نشسته بود و اون يكي مدام راه مي رفت

اول موقعه رفتن پشتش به من بود. به در اتاق كه رسيد روشو كرد طرف من. سرمو بردم پايين بعد از چند ثانيه دوباره بهم پشت كرد

چشم چرخوندم فلشو ديدم بايد دستمو از ميله ها رد مي كردم كمي ازم فاصله داشت

از بالا به دادگر نگاه كردم دستمو دراز كردم كه بردارم دوباره طرف برگشت

سري سرمو قاپيدم

-مي ميري ارومتر راه بري .انگار كورس راه انداخته بي پدر

دادگر- چيكار مي كني دباغ دستام خسته شد زود باش

- باشه باشه الان

دستمو دراز كردم اندازه يه بند انگشت با فلش فاصله داشتم

چرا من ناخونامو بلند نمي كنم اگه الان ناخونام بلند بود كار تموم بودا رو نوك پا بلند شدم و خودم بيشتر كشيدم بالا

در حالي كه با دندونام لبامو گاز گرفته بودم با يه جهش فلشو برداشتم

سريع دستمو از ميله ها در اوردم كه احساس سقوط كردم تا خواستم جيغ بزنم تو بغل دادگر فرو امدم و دستشو گذاشت رو دهنم و منو به خودش چسبوند

رئيس - صداي چي بود نمي دونم

چيزي نيست شايد صدا از يه جاي ديگه بود

رئيس - نمي دونم

-حساس نشو چيز مهمي نيست راستي چي مي گفتي

رئيس - اهان داشتم مي گفتم كه.

هنوز دستش رو دهنم بود و به چشمام خيره من ريزه ميزه هم حسابي تو بغلش گم شده بودم . گر گرفتم و تو اون گرما احساس سرما كردم دوتايي اروم نفس مي زديم هنوز به چشاش خير ه بودم كه چشماشو بست و دوباره باز كرد با حركت سر ازم خواست كه جيكم در نياد

 

وقتي اونا از پنجره دور شدن منو اروم كشيد طرف ديگه و از پنجره دور شديم وقتي حسابي دور شديم به ديوار ديگه ای تكيه داديم و نفسي تاره كرديم

هنوز تو بهت اون بغل گرم بودم زير چشمي بهش نگاه كردم سرش پايين بود روم نمي شد حرفي بزنم منتظر شدم اون حرفي بزنه

چند بار دست كشيد تو گردن و موهاش

دادگر- تو كه منو دق دادي دختر .فلشو برداشتي

با صداي اروم و لرزوني گفتم اره بيا

نگاهي به فلش انداخت و زود گذاشت تو جيبش

دادگر- بيا زود بريم تا كسي ما رو اينطرفا نديده

 

- بين مي تونم يه چيز ازت بپرسم

دادگر- نه

- تو مي دوني چي مي خوام بپرسم

دادگر- اره

- خوب چرا نمي خواي جواب بدي

دادگر- بعدا بهت مي گم باشه ولي الان نه

- اخه چرا؟

دادگر- خواهش مي گنم بعدا بهت مي گمبراي من يه دوساعتي مرخصي رد كن من تا 2 ساعت ديگه بر مي گردم

- باشه

این چرا تازگيا انقدر عجيب شده راستش يكم از دستش عصباني شدم همه كار براش مي كردم ولي نمي گفت داره چيكار مي كنه

دو ساعت هم بيشتر طول كشيد و نيومد تا اينكه ساعت 4 امد

من داشتم بر چسباي جديدو براي زونكنا اماده مي كردم

دادگر- سلام

سرم پايين بود سلام

دادگر- نتونستم زودتر بيام

-خوب به من چه براي چي به من مي گيد

دادگر- كارت خيلي مونده

-نه

دادگر- پس اخر وقت وايستاد تا برسونمت

- نه خودم ميرم

دادگر- اخه كارت دارم كه مي گم برسونمت

عينكو جابه جا كردم

با اخم گفتم چيكارم داريد؟

دادگر- حالا چرا اخم كردي بهت گفتم مي گم .ولي الان نه

- اصلا به من چه ديگه برام مهم نيست ديگه هم نمي خوام چيزي بگيد

دادگر- دباغ خيلي لجبازي مي د وني تو .

بين حرفاش از جام بلند شدم

هول كرد

دادگر- كجا؟

- چايي مي خوري؟

دادگر- اوه من هيچ وقت نتونستم اخلاقات پيش بيني كنم

نه ممنون مي شم برام يه ليوان اب خنك بياري

از ابدارخونه در حالي كه يه ليوان اب و يه ليوان چايي دستم بود خارج شد از بغل اتاق مژي رد شدم چشمش بهم افتاد

سرخ شد و سرشو انداخت پايين

خدا خيرت بده دادگر منو از دست این يكي راحت كردي

ليوانو به طرفش دراز كردم

- چيكارم داريد همين جا بگيد ديگه مزاحم نمي شم

دادگر- از كي تا به حال تعارفي شدي

پشت ميز خودم نشستم و ليوان چاي رو به لبام نزديك كردم

 

*****

-كجا مي ري خونمون از این طرفه

دادگر- دباغ مي دونم يه لحظه دندون رو جيگر بذار مي فهمي

به ساختمونا و خيابونا كه نگاه كردم متوجه شدم امديم بالاي شهر

بعد از اينكه چندتا كوچه رد شد ماشينو جلوي ساختمون بزرگ و قشنگي نگه داشت

دادگر- پياده شو

- اينجا كجاست؟

دادگر- بيا مي فهمي

- تا نگي پياده نمي شم

دادگر- دباغ نترس بخدا جاي بدي نيست

- ببين گفتم پدر و مادر ندارم ولي معنيش این نيست تو هر كاري دلت خواست باهام بكني

دادگر- دباغ مي فهمي چي مي گي من باهات چيكار دارم بكنم دختربخدا من از اون ادما نيستم

درو برام باز كرد

خوب تو این چند وقت چيز بدي ازش نديده بودم كه نخوام بهش اعتماد كنم پياده شدم

با هم وارد ساختمون شديم

سوار اسانسور شديم عينكو از روي چشام برداشتم و تو دستم نگهش داشتم

دادگر- چرا عينكتو برداشتي

روم نشد بهش بگم اينجا خيلي شيكه منم دوست ندارم با این قيافه بيام مخصوصا بااین عينك كه ده من روش چسب چوبه

به طبقه 10 رسيديم

به زور به دنبال سايه ای كه از دادگر مي ديدم راه افتادم

فكر كنم فهميد براي همين اروم به طرفم برگشت

دادگر- اونو بزن به چشمت

- هان؟

دادگر- از كي خجالت مي كشي

-من؟كي گفته من خجالت مي كشم

دادگر- پس بزن به چشمت مي دونم كه بدون عينك هيجا رو درست و حسابي نمي بيني

- اخه اخه

عينكو از دستم گرفت و گذاشت رو صورتم

سرمو از خجالت گرفتم پائين

پشت دري وايستاد كنار در يه تابلو زده شده بود دقت كردم

دكتر پرهام پور اهر جراح و متخصص چشم

دادگر زنگو فشار داد بهش خيره شدم

بعد از چند ثانيه در باز شد و منو دادگر وارد شديم

به محض ورود چند نفرو ديدم كه رو صندلي نشستن و با ورود ما سرشونو به طرف ما بر گردوندن كمي این طرف تر هم ميز منشي بود كه دختري ريز نقش وبا نمكي پشتش نشسته بود

 

منشي- سلام اقاي

دادگر سريع تو حرف دختره پريد سلام خانوم طاهري دير كه نيومديم

نه

دادگر- پرهام مريض داره

منشي- بله الان مريض دارن بعد از اينكه مريض امدبيرون شما مي تونيد بريد تو

دادگر- ممنون

و دختر با يه لبخند گفت بفرمايد بشينيد

منو و دادگر نشستيم دوباره عينكو از چشام برداشتم و تو دستم نگهش داشتم چون بقيه يه جوري نگام مي كردن كه خجالت كشيدم

انقدر محو مطب شده بودم كه اصلا يادم رفته بود بپرسم براي چي امديم اينجا

رومو كردم طرف دادگر هي صبر كن ببينم

دادگر - ببين خوشت مياد كسي بهت بگه هي

- خوب نه

دادگر - پس چرا به من مي گي هي

-ببخشيد از دهنم پريد

دادگر - مهم نيست حرفتو بزن

-براي چي امديم اينجا

دادگر - براي چشماي تو

- چرا؟

دادگر - چون دكتر چشماتو معاينه كنه

يه لحظه ازش بدم امد و از جام بلند شدم و به طرف در خروجي رفتم

بلند شدو دنبالم امد

دادگر - كجا؟صبر كن ببينم باز كه قاطي كردي دختر

-قاطي نكنم اينكارات چه معني مي ده

دادگر - چي شد مگه

- ببين من چند ساله به هر جون كندني هست دارم زندگيمو مي چرخونم ولي معني اينكارتو نمي فهمم

- من صدقه بگير و بد بخت بيچاره نيستم كه تو بخواي از این محبتا در حقم بكني

دادگر - صدقه چيه دختر خوب.این در عوض كمكيه كه به من كردي

-چه كمكي ؟

دادگر - تو نبودي كه من نمي تونستم اون اطلاعاتو به دست بيارم

تو حتي بهم نمي گي كي هستي و قصدت از این كارا چيه؟

دادگر - يواشتر بذار دكتر چشاتو ببينه بعد از اون باهم صحبت مي كنيم قول مي دم

نه من بازيچه شما نيستم

دادگر- بازيچه چيه دباغ . گفتم بهت مي گم ولي الا ن نه

- پس منم حرفي با شما ندارم

دوباره به سمت در خروجي رفتم

دادگر- باشه باشه مي گم ولي بذار اول بريم پيش دكتر بعد قول مي دم همه چي رو بگم باشه . قول مي دم

بهش خيره شدم كه با عجز بهم خيره شده بود

- قول

دادگر- اره قول قول

دوتايي برگشتيم و نشستيم سر جامون چشمم خورد به منشي كه با يه حالتي بهم نگاه مي كرد

حتما با خودش مي پرسه این گربه ديگه كيه كه با دادگر امده

به در و ديوار مطب نگاه مي كردم كه خانوم طاهري با دوتا ليوان شربت جلومون ظاهر شد و سيني رو طرف دادگر گرفت

دادگر سرشو بالا اورد

منشي- بفرمايد هوا گرمه مي چسبه

دادگر- ممنون زحمت كشيديد ولي من ميل ندارم

دختره كه حالش گرفته بود به زور خندشو رو صورتش نگه داشت

دادگر- حالا كه براتون اوردم برداريد گرم ميشه

دادگر با نيتي ليوانو برداشت وبعد در حالي كه با دادگر حرف مي زد سيني رو طرف من گرفت

انگار طرفش يه بچه باشم كه ارزش يه نگاه كردن هم نداره

چون خيلي تشنه ام بود ليوانو برداشتم

- ببخشيد خانوم اينجا هميشه از مريضا پذيرايي مي كنن؟

به طرفم برگشت و من ادامه دادم

- خوب چرا شما مگه اينجا ابدار چي نداره

خانوم طاهري همچين با غضب بهم نگاه كرد كه يه لحظه فكر كردم كه شايد من باباشو كشتم كه داره اينطوري نگام مي كنه

دادگر خندشو قورت داد

خانوم طاهري با عصبانيت رفت تو اشپزخونه و بعد از چند دقيقه ای دوباره برگشت و پشت ميزش نشست

- این چرا يهو هار شد

دادگر- این چه حرفي بود كه تو زدي

- اخه نديده بودم تو مطب از بيمارا پذيرايي كنن برام سوال بود نبايد مي پرسيدم

دادگر خودشو با رومه سرگرم كرد

دوباره نگاهي به منشي انداختم

رنگ موهاش چقدر نازه. باز م كمي بلند حرفمو زده بودم كه دادگر شنيد

دادگراروم دم گوشم گفت:رنگ موهاي خودش نيست اصلانم قشنگ نيست

-ببين انقدر حاليم ميشه كه رنگ كرده گفتم رنگش نازه

دادگر - باشه منم گفتم رنگش خيلي زشته

 

دادگر- دباغ انقدر خيره بهش نكن

به بقيه مريضا نگاه كردم كسي حواسش به ما نبود انگار از نگاه كردن به يه گربه با عينكش سير شده بودن

انگشتمو گذاشتم رو دماغم و نوكشو كشيدم بالا

- به نظرت منم دماغم مثل این منشيه عمل كنم خوشگل ميشه

باخنده گفت دباغ زشته نكن داره مي بينه

- خوب اونكه از خداشه اينطرفو ببينه

دادگر- دباغ

- راست مي گم تازه اگه تو يه نگاشم كني كلي ذوق مي كنه

ديگه جوابمو ندادم و مشغول خوندن رومه شد تا اينكه نوبتمون شد

به محض ورود به اتاق دكتر

پرهام -- به به جناب سروان از این ورا وقتي خانوم طاهري گفت وقت گرفتي حسابي تعجب كردم

چشام چهارتا شد سروان؟

زودي بهش نگاه كردم

ديدم كه داره زير زبوني حرف مي زنه و قرمز كرده

كنارم وايستاده بود كه اروم گفت ای لال بشي پرهام حالا وقت حرف زدن بود

بعد بهم نگاه كرد

دادگر- برو بشين معاينه ات كنه رفتم بيرون همه چيزو بهت مي گم

رفتم ورو صندلي راحتي نشستم و دكتر شروع كرد به معاينه

بعد از كمي معاينه گفت روي يه صندلي ديگه بشينم و بدون عينك جهت علامتا رو از روي تابلوي ديد اسنلن تشخيص بدم

بدون عينك هيچ كدومشو نتونستم تشخيص بدم

پرهام- شماره عينكت چنده

-نمي دونم خيلي وقته عوضش نكردم

پرهام - بده ببينم

پرهام - اوه چه دربوداغونهچشات خيلي ضعيفه چرا انقدر دير امدي

به دادگر خيره شدم

دادگر - پرهام جان شما معاينه اتو بكن چرا انقدر مي پرسي

راستي مي تونه عمل ليزيك كنه

پرهام - اره كه مي تونه ولي فعلا بذار خوب معاينه كنم ببينم امادگي جراحي ليزيكو داره

در حين معاينه ازم پرسيد

چند سالته؟

22 سال

حامله كه نيستي؟

با این حرفش سرخ شدم

نه

قبلا كه چشمت عفونت نداشته يا اب مرواريد

نه

دادگر- چي شد پرهام سوالاي ثبت احواليتو پرسيدي

شهاب جان بايد بپرسم كه اگه بخوابم جراحي ليزيك كنم مشكلي پيش نياد

خوب مي تونه؟

صبر كن با توپوگرافر هم قرينه چشمشو ببينم تا قطعي جوابتو بدم

انقدر از دست دادگر ناراحت بودم كه متوجه كارايي كه دكتر رو چشمام مي كرد نمي شدم ديگه حتي مثل سابق دوست نداشتم نگاش كنم

شهاب . شهاب چه اسمي بيشتر از وحيد بهش مياد

چقدر من احمقم اينم فهميده من يه احمقم . چقدر راحت منو به بازي گرفت اوه خداي من .من يه احمق .به تمام معنام

دلم مي خواست گريه كنم فكر مي كردم بعد از مدتها كسي پيدا شده كه باهام خوب باشه ولي اشتباه فكر مي كردم قسمت من هميشه تنهايي و بي كسي بوده اون از من سوء استفاده كرد .

دلم مي خواد ازش متنفر باشم ولي پس چرا هر چي تلاش مي كنم ازش متنفر باشم نميشه

بغض كرده بودم

خيلي خري دختر. انقدر زشت و بي خاصيت هستي كه به ريختاشم بهت نزديك نمي شن چه برسه به شهاب

اون كه براي خودش كسيه تو به چه دردش مي خوري جز بي ابرويي چيز ديگه ای هم براش داري

اولين باري بود كه احساس دلتنگي شديد كردم مني كه يه قطره اشك به زور از مي چكيد هر آن امادگي گريه كردنو داشتم

پرهام- شهاب جان مشكلي نداره مي تونه ليزيك كنه

دادگر- خوب براي كي مي تونه بياد

پرهام- به خانوم طاهري مي گم تو این هفته يه وقت براتون بذاره سه شنبه خوبه

دادگر- اره خوبه . بعد از اون ديگه نيازي به عينك كه نداره

پرههام- انشالله كه نه

نمي دونستم خوشحال باشم يا ناراحت

خوشحال از اينكه از دست عينك راحت ميشم يا ناراحت كه ديگه كسي رو ندارم

خودمو نمي تونستم گول بزنم مدتي بود كه هر روز به اميد ديدن شهاب شبا خواب نداشتم و تا صبح لحظه شماري مي كردم كه صبح بشه

هر وقت ياد اون بغل گرم مي يوفتادم تمام وجودمو لذت شيريني مي گرفت دلم مي خواست ساعتها به اون لحظه فكر كنم حتي اگه چند ساعت طول بكشه

 

پرهام - خوب يه چندتا قطره هم هست براش مي نويسم

دادگر- دو تا چشمشو همون روز ليزيك مي كني يا بايد جدا جدا این كارو كنه

پرهام - نه اگه خودش مشكلي نداشته باشه دوتاشو يه جا ليزيك مي كنم كلا بياد و بره يه ساعتم طول نمي كشه

كارش كه تموشد برام نسخه نوشت و به شهاب داد

به جناب احمدي بزرگ هم سلام برسون بيشتر از اینام بهمون سر بزن جناب سروان

دادگر- باشه تو هم كمتر فك بزن

با قدماي سست دنبالش راه افتادم همش بغضمو قورت مي دادم

منتظر يه تلنگر كوچيك بودم كه گريه كنم

سوار ماشين كه شديم خواست حرفي بزنه ولي وقتي سكوت منو ديد ترجيح داد فعلا چيزي نگه

ماشينو كه روشن كرد ضبط رو هم روشن كرد

فضاي داخل ماشين برام غير قابل تحمل بود

اهنگ ملايم و غمگيني گذاشته بود معني جمله ها و كلمه ها ي تو شعرو تو اون لحظه ها نمي فهميدم ولي خوب با دل من مي خوند

*****

دیگه دیره واسه موندن ، دارم از پیش تو میرم

جدایی سهم

دستامه ، که دستاتو نمیگیرم

تو این بارون تنهایی ، دارم میرم خداحافظ

شده این.                           http://romanjadidd.blogfa.com

         قصه تقدیرم ، چه دلگیرم خداحافظ

دیگه دیره واسه موندن ، دارم از پیش تو

میرم

جدایی سهم دستامه ، که دستاتو نمیگیرم

تو این بارون تنهایی ، دارم میرم

خداحافظ

شده این قصه تقدیرم ، چه دلگیرم خداحافظ

دیگه دیره دارم میرم ، چه

قدر این لحظه هاسخته

جدایی از تو کابوسه ، شبیه مرگ بی وقته

دارم تو ساحل

چشمات ، دیگه آهسته گم میشم

برام جایی تو دنیا نیست ، تو اوج قصه گم میشم

دیگه دیره دارم میرم ، برام جایی تو دنیا نیست

به غیر از اشک تنهایی ، تو چشمم چیزی پیدا نیست

باید باور کنم بی تو ، شبیه مرگ تقدیرم

سکوت من پر از بغض ، دیگه دیره دارم میرم

خداحافظ….

به جلوي دارو خونه رسيد و از ماشين پياده شد كه بره داروها رو بگيره

پياده شد با كوبيدن در براي بستنش تلنگربهم وارد شد و براي اولين بار براي دلم گريه كردم

مي دونستم ديگه وجودم براش معني نداره ديگه براش استفاده ای ندارم پس بهتره برم

اره گربه خانوم تو تا صد ساله ديگه هم بگذره همين گربه ای بودي كه هستي

كسي تو رو دوست نداره برو برو پي زندگيت. خودتم به كسي اويزون نكن

تا حالا هم هر كاري برات كرده از سر ترحم بوده

با بردنت پيش دكتر هم خودش قانع كرده كه ديگه باهام كاري نداشته باشه و جبران كارامو بكنه .اره همينه

كاش مثل مژي و فريده مسخره ام مي كرد ولي اينكارو با من نمي كرد.

چرا اينجا نشستم منتظر چيم اينكه بياد و بگه بيا دباغ اينم قطره هات بزن به چشات كه چشات باز تر بشه تا بفهمي هيچ كس تو رو براي خودت نمي خواد .اخه بد بخت چي داري كه بقيه تو رو براي خودت بخوان

بي معرفت تو كه مي خواستي بيايو بري چرا با من این بازي رو شروع كردي

چه خريم من

اون اگه از من خوشش مي مد حداقل يه بار مي پرسيد لامصب اسم واموندت چيه

كه انقدر دباغ دباغ نكنم

اشكايي كه از سر و صورتم مي باريد با استين مانتوم پاك كردم .تيكه كاغذي از لايه دفترم كندم

خودكارو تو دستم گرفتم دستام مي لرزيد مي خواستم بنويسم ولي نمي شد انگار جسارت نوشتن هم نداشتم

به در داروخونه نگاه كردم از بيرون هم معلوم بود توش شلوغه. بينيمو بالا كشيدم و با دستاي لرزون شروع به نوشتن كردم

 

سلام

نمي دونم چطور شروع كنم خودمم نمي دونم چي مي خوام بنويسم فقط مي دونم كه بايد بنويسم .بنويسم كه شايد كمي اروم بشم البته شايد

بلد نيستم حرفاي خوب و رمانتيك بزنم يا درست و حسابي حرف بزنم حتي يه بيت شعر به درد بخور هم حفظ نيستم مي دونم جاي تاسف داره

ولي خجالت نمي كشم كه اينارو برات مي نويسم .چون دارم واقعيتو مي نويسم تو حرفام دروغ نيست همون طور كه از روز اول حتي يه دونه دروغم بهت نگفتم ولي تو راحت دروغ گفتي از اول تا اخر خيلي راحت بهم دروغ گفتي

تو این 22 سال از زندگيم .تو تنهايي بزرگ شدم. بدون اينكه بفهم معنيه زندگي چيه. بدون اينكه بفهم بابا داشتن ،مامان داشتن چه مزه ای داره

هميشه سر خودمو شيره مالوندم كه قسمتم همين بوده. صبر داشته باش بلاخره روزاي خوش هم مياد خدا هيچ كسو تنها نمي ذاره

اوايل هر وقت كسي منو مسخره مي كرد به خدا گله مي كردم كه مگه چيكار كرده بودم كه منو اينطوري افريدي كه مورد تمسخره ديگران باشم

كم كم گله هامو فراموش كردم براي اينكه فهميدم كسي دوسم نداره. پس نبايد انتظار زيادي داشته باشم.

تا اينكه يكي امد يكي كه با ديگران فرق داشت برام احترام قائل مي شد . به حرفام گوش مي كرد .مسخره ام نمي كرد .فكر كردم بلاخره كسي پيدا شد كه ببينه منم وجود دارم و مي تونم اسمي به جز اسم دباغ داشته باشم

ولي خيلي خام و ساده بودم مثل هميشه خيلي راحت گول خوردم

مثل هميشه دباغ بازيچه شد .براي رسيدن ديگران به چيزاي دلخواهشون

گله ای نيست اگرم هست از خودمه .كه چرا انتظار زيادي داشتم .

نمي دونم اخرين بار كي منو به اسمم صدا كرد نمي دونم اخرين بار كي بهم گفت چه اسم قشنگي

تنها چيزي كه يادم مياد همين بود

دباغ دباغ دباغ

حالم از این كلمه بهم مي خوره از زندگي از ادما. از خودم. از زشتيم .از خجالتي بودنم از نفهميم از همه چيزم

براي اخرين بار بابت همه چيز ممنون. ممنون جناب سروان شهاب احمدي

براي هميشه خداحافظ

دستوپاچلفتي ترين دختر دنيا

ژاله

*********

 

برگه رو گذاشتم رو داشبورد و از ماشين پياده شدم

و فقط این اشك بود كه رو صورتم مي باريد

دلم مي خواست برم يه جا دور دور .تا بعد از مدتها يه دل سير گريه كنم

دلم مي خواست تنهاي تنها باشم.         http://blogfa00.blogfa.com

به پشت سرم نگاه نمي كردم .مي ترسيدم مي ترسيدم كه نگاه كنم و باز گول بخورم

 

خودمو به این كوچه اون كوچه مي زدم از خيابونا رد مي شدم بدون اينكه بدونم كجا مي خوام برم. به اينو اون تنه مي زدم و به راهم ادامه مي دادم

نمي دونستم بايد كجا برم

كجا رو داشتم كه برم جز خونه

يعني دنبالم مياد؟ نه تازه از دستم راحت شده شايد بخواد باز براش كاري كنم نه خونه نمي رم .پس كجا برم

هوا تاريك شده بود و من هنوز داشتم راه مي رفتم گشنم بود از صبح تا بحال چيزي نخورده بودم.

به يه مغازه ساندويچي رسيدم كيف پولمو در اوردم كل پولم 6 تومن بود امشبو نمي خواستم برم خونه

با خودم گفتم خوبه هوا سرد نيست

وارد مغازه شدم يه دختر و پسر نشسته بودن و باهم حرف مي زدن تا سفارشون اماده بشه

- ببخشيد يه ساندويچ كالباس مي خواستم

صاحب مغازه كه مي خورد 20 ساله باشه طور خاصي نگام كردو گفت

پول داري؟

تا این حرفو زد نگام افتاد به اون پسر و دختر كه نشسته بودن كه با حالت مسخره ای بهم نگاه مي كردن و زيرزيركي بهم مي خنديدن

اولين بار بود كه خجالت نمي كشيدم نمي دونم چرا با عصبانيت هرچي پول تو كيفم بود در اوردمو پرت كردم طرف پسرك

انتظار چنين حركتي رو از من نداشت و حسابي جا خورد

- بگير اگه كمه بازم بده

پسرك- من كه چيزي نگفتم خانوم

دست و پاهام مي لرزيد خشم بود كه وجودمو گرفته بود پسر و دختر هم ديگه نگام نمي كردن فقط گاهي زير چشمي يه نگاهي مي كردنو و دوباره با هم حرف مي زدن

ياد چند شب پيش افتادم

چه بي خيال دنيا نشسته بودم كنارشو با اشتها ساندويچ مي خوردم لبخند تلخي رو لبام نشست.چقدر زود خوشيام تموم شد.

خانوم ساندويچتونم اماده است

بعد از گرفتن ساندويچ از مغازه زدم بيرون كسايي كه از كنارم رد مي شدن يا نگام نمي كردن يا انگار اولين باره كه يه ادم مي بينن

حالا كه ساندويچ دستم بود ديگه اشتهايي نداشتم

كم كم به اخر شب نزديك مي شدم و خيابونا خلوتر مي شد. به ساعت نگاه كردم 1:30 شده بود .

پاهام درد مي كرد گشنم بود ولي ميلم به خوردن نمي كشيد نمي دونم كجا بودم

خسته بودم دلم مي خواست بخوابم

بهتره برم خونه اگه هم به خونه سر زده باشه مطمئنا تا الان رفته

بايد يه ماشين مي گرفتم و تا خونه مي رفتم اينطوري تا خود صبح هم به خونه نمي رسم

اما ديگه پولي برام نمونده

گربه جون براي يه بارم كه شده خودتو بزن به بي خيالي

تو كه چيزي براي ازدست دادن نداري

بعد از كمي گشتن بلاخره يه اژانس پيدا كردم

- اقا ماشين داريد؟

كجا مي ريد؟

بهش ادرسو دادم

- بفرمايد سوار شيد الان راننده مياد

تو ماشين كه نشستم سرمو تكيه دادم به شيشه

خوابم ميومد مي خواستم همه چي رو فراموش كنم همه چي رو. كار بايگاني قفسه ها .زونكنا مژي . شركت . فلش مموري . اقا خسرو خونه. اخر ماه تخليه خونه.اطلاعات مركزيرئيس .سبيلام .عينكم .دكتر . ليزيك .به دستم نگاه كردم هنوز ساندويچ تو دستم بود

چشامو رو هم گذاشتم

*******

خانوم خانوم بيدار شيد رسيديم

چشامو باز كردم درست دم در خونه بوديم .چقدر زود رسيده بوديم

چقدر شد اقا؟

15 تومن

كيفمو نگاه كردم 2 تومن توش بيشتر نبود تازه يادم امد پول ديگه ای ندارم

واي الان بفهمه پول ندارم كل محلو رو سرم خراب مي كنه

خوبه به بهانه پول اوردن برم خونه بعدشم هر چي در زد درو براش باز نمي كنم

خوب بعدش چي؟

بعدشو نمي دونم

راسته كه مي گن خنگي

خوب چيكار كنم پول ديگه ای ندارم شايد تو خونه جايي پول گذاشته باشم

شايد ولي نه ديروز هر چي بودو برداشتم

برم از نرگس خانوم قرض بگيرم

نه بابا این موقعه شب اون كه خوابه تازه هم بيدار باشه مگه اون خسيس به من پول مي ده

راننده با متلك .چي شد خانوم نكنه كيف پولتونو زدن

- نخير پول همراه هست ولي كافي نيست اجازه بديد برم داخل خونه الان براتون ميارم

راننده - پس سريعتر من تا برگردم خيلي طول ميكشه

- الان ميارم صبر كنيد

ای خدا حالا چيكارش كنم مجبوري بودي اژانس بگيري همين ديگه مي خواي غلطاي گنده كني كه بهت نمياد اخرشم اينطوري عين خر مي موني تو گل

از ماشين پياده شدم دو قدمي خونه ساندويچو پرت كردم گوشه ي ديوار

كليدو در اوردم خواستم دروباز كنم

 

چه عجب خانوم بلاخره تشريف اوردن

به پشت سر م نگاه كردم شهاب بود نا خود اگاه لبخند به لبم نشست ولي با ياد آوري ظهور دوباره دپرس شدم و اخم كردم

و بدون توجه به حضورش درو باز كردم

شهاب - قبلا جواب سلاممو مي دادي

- قبلا فكر مي كردم باهام رو راستي

شهاب - چيكار كردم كه ديگه فكر مي كني باهات رو راست نيستم

- مثل اينكه تو هم مثل بقيه فهميدي من يه خنگم نهتو توي تمام این مدت منو به بازي گرفتي

شهاب - ولي داري اشتباه مي كني

- من ديگه با شما حرفي ندارم

شهاب - ولي من باهات حرف دارم

- لطفا مزاحم نشيد

راننده اژانس- خانوم این پول من چي شد نكنه بايد تا صبح منتظر باشم

به راننده نگاه كردم .پول این ايكبيري رو از كجا بيارم

- الان ميارم اقا

شهاب - اقا حساب خانوم چقدر ميشه

به شهاب و راننده نگاه كردم نمي تونستم مانعش بشم چون پولي نداشتم

جالب بود بعد ظهري اصلا دلم نمي خواست ببينمش ولي حالا فقط مي خواستم بشينم و يه دل سير ببينمش

راننده كه پولشو گرفت دنده عقب گرفت و از كوچه خارج شد حالا من مونده بودم اون

پامو گذاشتم تو حياط و درو بستم

و به در تكيه دادم.                                      http://dokhtaro0ne.blogfa.com

شهاب - این مسخره بازيا يعني چي؟

شهاب - خوب مي خواستي از روز اول كه امدم بگم ببخشيد من فلاني هستم براي انجام ماموريتي امدم اگه ميشه لطف كنيد و بهم كمك كنيد.اره؟خودت فكر كن خنده دار نيست

با خودم گفتم اره خنده داره كه از يه خنگ هم براي رسيدن به اهدافت كمك گرفتي

شهاب - براي چي جوابمو نمي دي

چند بار به در ضربه زد ولي باز نكردم

شهاب - درو باز كن

تو دلم گفتم نه باز نمي كنم

شهاب - باز كن وگرنه مجبور ميشم از بالاي در بيام تو

بازم با خودم گفتم از تو بعيد نيست روي ميمونم بردي جونم

شهاب - صداي منو انقدر بالا نبر

بازم با خودم گفتم بالا هست جناب سروان من توي تن صدات كاره ای نيستم

اون بد بخت پشت در زجه مي زد و فرياد منم با خودم حرف مي زدم

يعني از بالاي در مياد تو چه خوب ميشه مثل این فيلما

يعني براش مهم بودم كه تا الان منتظرم بود

نه ديونه ترسيده كه بري كاراشو به بقيه لو بدي

اره همينه

شهاب - تا سه مي شمرم باز كردي كه كردي باز نكني از يه راه ديگه ميام

به درك برام مهم نيست چرا مهم هستا ولي دوست دارم بدونم مي خواد چيكار كنه

پس چرا نمي شمره حتما داره تو دلش مي شمره منم مي شمرم

1 22.25.2.5.2.75.

شهاب - تو كه پشت در نشستي چرا درو باز نمي كني

-واي تو از كجا پيدات شد

شهاب - گفتم كه دروباز نكني از بالاي در ميام

- تو با چه اجازه ای وارد خونه ي من شدي

درو باز كردم

- برو بيرون وگرنه داد و بيداد مي كنم مردم بريزن اينجا

شهاب - خوب داد بزن

- داد مي زنما

شهاب - بزن كي رو مي ترسومي هان؟ مگه خودت نگفتي ادماي اينجا خيلي زود براي ادم حرف در ميارن

شهاب - اره داد بزن بذار همه بيان بعد منو اينجا تو خونت ببين

شهاب - بعدش اولين چيزي كه مي گن چيه؟خوب فكر كن

شهاب - این كيه؟. اينجا. تو خونه تو داد بزن. داد بزن ديگه

درو محكم بستم و دوباره پشت در نشستم

- باشه داد نمي زنم فقط برو

شهاب - تو چرا نمي خواي به حرفاي من گوش كني

- شما كه فلشو به دست اوردي ديگه با من كاري نداري نگران نباشيد به كسي نمي گم چيكاره ای

دستاشو كرد تو جيب شلوارش و تو حياط كمي راه رفت بعد اروم امد كنار من نشست

شهاب - شايد بايد زودتر ازاينا بهت مي گفتم ولي باور كن نمي تونستم با هزار بد بختي وارد شركت شدم .

شهاب - نمي تونستم به خاطر يه اشتباه كوچيك همه چي رو خراب كنم

- گفتن اينكه شما چيكاره ای يه اشتباه بود؟

شهاب - تو كار من اره نه اينكه بهت اعتماد نداشته باشم ولي شرايط طوري بود كه نمي تونستم به كسي اعتماد كنم.

- من كه با اينكه نمي دونستم كي هستي هر كاري هم كه كردي به كسي چيزي نگفتم.

شهاب - مي دونم

- مي دونستي و ازم سوء استفاده كردي

شهاب - من از تو سوء استفاده نكردم چطور بهت حالي كنم

- باشه باور كردم حالا برو بيرون خوابم مياد مي خوام بخوابم

شهاب - يعني داري بيرونم مي كني ؟

- اره يه همچين چيزي

شهاب - اگه نخوام برم چي

- خوب نرو منم مي رم تو اتاق درو قفل مي كنم و راحت مي خوابم شما هم تا هر وقت دلت خواست بمون

بلند شدم و به طرف پله ها رفتم از پشت بازومو گرفت و منو به طرف خودش كشيد به چشام خيره شد و منم بهش خيره شدم

همونطور كه خيره بودم با خودم گفتم قربون اون چشات گردنم درد گرفت انقدر بالا رو نگاه كردم تو چرا انقدر قد بلندي

حالا چرا حرف نمي زني زود باش يه چيز بگو ديگه دارم از بي خوابي و پا درد مي ميرم

نخير این خيره شدنش تموم شدني نيست كه نيست

-ببخشيد دستم ديگه داره بي حس مي شه ميشه دستمو ول كني

اما حرفي نزد

نمي دونم چي مي خواست بگه كه هي سر زبونش ميومد و دوباره قورتش مي داد

نفسشو داد تو و دوباره داد بيرون

شهاب - من فردا نميام

ای مرض این كه انقدر نگاه كردن و بي جون كردن دستمو نداشت

- خوب نيا چيكار كنم

چشاشو بستو باز كرد

شهاب - پس فردا منتظر باش بيام دنبالت باهم بريم دكتر

- من ديگه دكتر نميام

شهاب - انقدر رو حرف من حرف نزن

- اهان چون سرواني نبايد رو حرفتون حرفي بزنم

شهاب - نه

- پس چي

شهاب - تو چرا انقدر بر خلاف قيافت لجبازي

چيزي نگفتم

شهاب - پس من پس فردا ميام دنبالت

دستمو به زور از دستش كشيدم بيرون

- باشه اگه بگم باشه ولم مي كني . من پس فردا منتظر شما هستم حالا با خيال راحت و وجداني اروم بريد بذاريد منم راحت برم كپه مرگمو بذارم زمين

شهاب - چرا اينطوري حرف مي زني

- من هميشه همين طوري حرف مي زنم

با ناراحتي بهم شب بخير ي گفتو به طرف در رفت

قبل از بيرون رفتن برگشت و بهم نگام كرد

-باشه باشه مي دونم درارو هم قفل مي كنم كه خدايي نكرده كسي پيدا نشه يه گربه رو بدوزده

ولي اون هنوز خيره بود

وا چرا انقدر بد نگاه مي كنه خوب حرف دلشو زدم ديگه مگه نمي خواست همينو بهم بگه من كه كارشو راحت كردم

شايد م از اينكه گفتم كپه مرگمو مي خوام بزارم زمين ناراحت شد من كه كپه اونو نگفتم كپه خودمو گفتم

خوب وقتي مي خواي بخوابي كسي نيست بوست كنه. كسي نيست نوازشت كنه حتي كس نيست بهت يه شب بخير ساده بگه ميشه كپه مرگ ديگه

يعني اينم نمي فهمه

هنوز نگاش مي كردم كه بدون هيچ حرف ديگه ای رفت(

امروز تنهام با اينكه چشم ديدنشو ندارم ولي دلم مي خواست اينجا بود.

هنوز وقت اداري تموم نشده بود و من داشتم وسايلمو جمع مي كردم

هي هي دباغ

فريده بود كه داشت صدام مي كرد

چيه؟

سرشو از لايه در اورد تو .عادت هميشگيش بود هيچ وقت وارد اتاق نميشه فقط سرشو مثل غاز این ورو اونور مي كرد

فريده - مي دونستي اخر این هفته . همه مهموني اقاي رئيس دعوتيم

- واي راست مي گي يعني منم دعوتم

فريده - تو نه

- چرا؟

- چرا؟

فريده - تو كارمند جزي كي تو رو ادم حساب مي كنه

اخمام تو هم رفت

- پس براي چي امدي بگي

فريده - هيچي خواستم بدوني.تازه فرض كن دعوت هم باشي با این سر و وضع مي خواي بياي

مثل بچه ها پرسيدم مگه سرو ضعم چطوريه

فريده - بگو چش نيست.من كه جات بودم اگه دعوتم مي كردن كه عمرا دعوت نمي كنن نمي يومدم .اونجا فقط ادم حسابيا ميان

تو دلم گفتم حتما يكي از اون ادم حسابيا هم تويي

- تو هم دعوتي؟

فريده - پس چي من هر سال دعوت مي شم

لبخند تلخي زدم

- پس بهت خوش بگذره

فريده - نمي گفتي هم خوش مي گذشت

چيزي نگفتم و اونم بدون حرف ديگه ای رفت

كيفمو برداشتم از اتاق زدم بيرون

كه همزمان فريده و مژي هم امدن بيرون

مژده ديگه مثل سابق سر به سرم نمي زاشت ولي هنوز خنده هاي تمسخره اميزشو مي زد .

فريده- هي دباغ مي خواي بياي مهموني

خوشحال شدم اره دوست دارم بيام ولي چطور من كه دعوت نشدم

فريده - خوب يه راه هست كه مي توني بياي

ذوق كردم راست مي گي چه راهي

نگاه معني داري به مژي انداخت و در حالي كه مثل هميشه با تمسخر بهم مي خنديدن

فريده - اگه دوست داري بياي راهي نداره جز اينكه به عنوان يكي از كارگر بياي اونجا براي كار كردن و پذيرايي

و بعد بلند زد زير خنده

از نارحتي سر جام وايستادم بازم رو دست خورده بودم

چند قدمي كه جلوتر از من رفته بودن كه فريده برگشت و گفت

بابا خودتو خيلي تحويل مي گيري دباغ حرص نزن فكر نكنم براي اون كار هم تو رو قبول كنن. مردم كه گناه نكردن موقعه پذيرايي از دست يه خدمتكار زشت ليوان شربت بگيرن و باز خنديد.

زبونم لال شد و نتونستم جوابي بهش بدم عادت كرده بودم جواب همه رو تو دل خودم بدم

اره ولي گناهم نكردن با يه خرس پاندا همنشين باشن

 

با ناراحتي و دلخوري از شركت زدم بيرون و به طرف اتوبوساي واحد رفتم مژي و فريده كه جلوتر از من رفته بودن و تو صف وايستاده بودن

دستام تو جيب مانتوم بود و به صف و ايستگاه نزديك مي شدم كه صداي بوق ماشيني نظرمو به خودش جلب كرد

برگشتم ديدم شهابه وقتي ديدمش تازه فهميدم قد يه دنيا دلم براش تنگ شده با دست بهم اشاره كرد كه برم و سوار بشم

منم كه دوتا پا داشتم 10 تا ديگه هم قرض گرفتم كه خدايي نكرده از سرعتم كم نشه

در جلو رو برام باز كرد و منم زودي سوار شدم

- سلام

شهاب - سلام خسته نباشي

- تو كه امروز نمي خواستي بياي

شهاب - حالا بده امدم

شونه هامو بالا انداختم و فقط لبخند زدم انگار نه انگار كه ديشب اون همه اتفاق افتاده باشه

داشت ماشينو دور مي زد كه چشمم به مژي و فريده افتاد كه دهن دوتاشون از تعجب به اندازه يه بولدوزر باز شده بود

الهي دهنتو باز بمونه كه بسته نشه انقدر دل منو مي سوزونيد

شهاب- با دكترت حرف زدم گفت امروز هم اخر وقت .وقتش ازاده مي تونيم به جاي فردا امروز بريم.

- چرا اينكارو برام مي كني

جوابي نداد

- فقط براي تلافي كارام

شهاب- نه

- پس چي؟

شهاب- به عنوان يه دوست اشكالي داره براي دوستم كاري كنم

-با این كارت من بيشتر احساس حقارت مي كنم

شهاب- احساست الگي احساس حقارت مي كنه يه دوست خوب براي يه دوستش هر كاري كه از دستش بر بياد انجام ميده

- ولي

شهاب- انقدر ولي نيار باشه

چيزي نگفتم و به منظره بيرون نگاه كردم

همين طور كه داشتم بيرون نگاه مي كردم يه دفعه برگشتم طرفش

- ببين درد كه نداره

شهاب- تو هنوز این عادت برق گرفتگيتو فراموش نكردي

سرمو با شرم انداخنم پايين

- ببخشيد

شهاب- نه درد نداره

- مگه خودت ليزيك كردي؟

شهاب- نه

- پس داري بچه گول مي زني

شهاب- مگه تو بچه ای. نترس پرسيدم درد نداره تازه قطره بي حسي مي ريزه تو چشت ديگه اصلا متوجه نمي شي

- هزينه اش خيلي زياده ؟

در حالي كه دنده رو عوض مي كرد تو به این چيزاش كار نداشته باش

- خوب شايد خواستم يه روز پولتونو پس بدم

نفسشو بيرون داد و چيزي نگفت

منم فكر كنم با سكوتش بهم فهموند كه تا مطب خفه شم و منم همين كارو كردم

 

****

هنوز خانوم طاهري به من به چشم قاتل باباش نگا مي كرد و من به اون به عنوان ابدارچي نگاه مي كردم

ما اخرين نفر بوديم بنابراين كسي جز ما تو مطب نمونده بود.

كمي مي ترسيدم رو صندلي راحتي دراز كشيدم

دكتر پرهام چند قطره بی حسی تو چشا ریخت و سر مو زیر دستگاه لیزر قرار داد . با يه چيزي كه نمي دونم چي چي بود پلکاي چشممو باز نگه داشت و شروع به كار كرد

فكر كنم تا روي دوتا چشمم كار كنه نزديك يه ساعتي شد تو این مدت چند باري تلفن همراه شهاب زنگ خورد و اون براي جواب دادن بيرون رفت

 

دكتر ديگه كارش با چشاي من تموم شده بود.

چند بار چشامو باز و بسته كردم چشام شروع كردن بودن به خارش به مهتابيه اتاق كه نگاه كردم انگار دورش يه هاله بود

دكتر- چيه چشات دارن اذيت مي كنن

نه يكم چشام مي خارن

طبيعيه چندتا قطره ديگه برات مي نويسم بگير و به چشات بزن فردا هم حتما اخر وقت يه سر بزن تا ببينم كه ديگه مشكلي نداره

شايد هنوز كمي تار ببيني ولي تا فردا ديدت بهتر مي شه به مرور بهترم ميشه ولي زياد با دستت چشاتو نمالون و از قطر ها هم استفاده كن

اگر هم ديدي خيلي چشات دارن اذيت مي كنن زودي بيا

دكتر داشت حرف مي زد كه شهاب وارد شد

شهاب - چي شد تموم شد

دكتر پرهام - اره شهاب جان تمومه يعني كار من ديگه تمومه

به من نگاه كرد مشكلي كه نداري

- نه

شهاب - پس برو بيرون تا من بيام

از اتاق دكتر كه امدم بيرون خانوم طاهري رو ديدم كه رو مبلي نشسته و يه پاشو انداخته رو اون يكي پاش و يه مجله مي خونه

به اطرافم نگاه مي كردم باور نمي شد كه بتونم يه روز هم بدون عينك همه چي رو ببينم

(كسايي كه بعد از يه مدت عينكو از چشاشو بر مي دارن مي دونن چي مي گم خيلي حس خوبيه ديگه چيزي رو صورتت نيست و احساس سنگيني نمي كني . ولي تا يه مدت دنبال يه گمشده مي گردي به اسم عينك و هر بار كه دنبالش مي گردي مي فهمي ديگه بهش نيازي نداري وكلي ذوق مرگ ميشي شايدم من خيلي بي جنبه ام كه اون موقعها زياد ذوق مرگ ميشدم .بچه ها من دباغ نيستماااااااااااااااااااا ااااااااااااااااااااااااا ااااااا من روح سرگردونشم يوهاهاهاهاهاهاهاها)

نگا ههاي كينه توزيانه طاهري برام مهم نبود چون مي دونستم ديگه قرار نيست اونجا زياد بيام

هنوز در حال برانداز كردن مطب بودم

شهاب - بريم

با لبخند گفتم بريم

شهاب - اذيت كه نشدي

نه اصلا فكر مي كردم خيلي بايد وحشتناك باشه .هر چقدر كه مي گذره احساس مي كنم ديدم بهتر ميشه

فقط با لبخند بهم نگاه مي كرد

- راستي كسي كه سروانه خيلي مقامش بالاست

شهاب - نمي دونم

- واقعا نمي دونيد

فقط خنديد

- الان حتما خيليا جلوت خم و راست ميشن

شهاب - براي چي خم و راست

- چون سرواني ديگه

سرشو با خنده تكون داد

 

-راستي حالا ديگه كارت تو شركت تموم شده

شهاب - نه

- يعني بازم مياي شركت

شهاب - اره چون هنوز سوئيچو پيدا نكردم

-از كجا فهميدي سوئيچ مي خواد

شهاب - فايلايي كه كپي كرده براي بچه ها بردن اونا هم حرفاي تو رو زدن

با ذوق گفتم پس هنوز به كمك من نياز داري مگه نه

شايد

- باز داري كجا مي ري

حرفي نزد و جلوي يه خونه جمع و جور ويلايي وايستاد

پياده شد منم به تبعيت از اون پياده شدم در خونه رو با كليد باز كرد

شهاب - بفرمايد

اروم وارد خونه شدم

- چه حياط نازي دارين

شهاب - خوشت مياد

اره خيلي باحاله مي شه حسابي توش دويد كلي هم لي لي رفت

ديدم به طرف ساختمون رفت

شهاب - بابا بابا.كجايي؟ خوابي؟

شهاب رفت تو خونه

به در ورودي ساختمون خيره شدم

ديدم شهاب با يه مردي كه رو ويلچر بود امد بيرون

با تعجب بهشون نگاه كردم

شهاب - ايشون پدر من هستن

بابا این خانوم هم خانوم دباغ از همكاراي منه

- سلام اقاي احمدي

احمدي بزرگ - سلام دخترم خوبي .شهاب این همون خانوم دباغي كه مي گفتي

شهاب - اره بابا

اه چه جالب درباره منم با باباش حرف زده (تو دلم كلي ذوق كردم بي جهت .بس كه سر خوشي ديگه هههههه)

شهاب - خانوم دباغ اگه عيبي نداره اينجا باشيد من بايد برم جايي كاري برام پيش امده. از اون ور هم داروهاتونو بگيرم .ببخشيد تا مي خواستم برم بگيرم و براتون بيارم تا اون سر شهر خيلي طول مي كشيد

- نه اشكالي نداره

شهاب - پس من تا 2 ساعت ديگه ميام

بابا با من كاري نداري

احمدي بزرگ - نه برو از اول هم با تو كاري نداشتيم

شهاب- بابا

احمدي بزرگ- باباو درد برو ديگه هي خودشو لوس مي كنه

شهاب - ببخشيد خانوم دباغ باز يه تازه وارد ديدن به كل منكر من شد

فقط خنديدم

 

رمان سانسورنشده رمان سه وعده تجاوز قسمت اول

داستان بلند هاجر به اتهام توهین به مقدسات توقیف و ممنوع انتشار گردیده بود.

رمان عشق در بایگانی قسمت چهارم

مي ,كه ,تو ,يه ,نمي ,رو ,    ,نگاه كردم ,بود كه ,مي كردم ,مي گم

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

حجاب مظهر زیبایی تکواندو